loading...
راه سبز
سعید بازدید : 357 شنبه 20 آبان 1391 نظرات (0)

اى سموئيل نبى ! بايد فكرى براى اداره حكومت كرد. تو پيامبر مايى و ما تو را دوست مى داريم ، اما امت ما فرمانرواى جنگجو نيز مى خواهد، فرمانروايى كه فنون زرم بداند و سپاه آماده كند و بر ما حكم براند!
اين خواسته بنى اسرائيل از سموئيل نبى بود. زيرا آنان دشمن خود شكست خورده و صندوق مقدس (۵۳) را از دست داده بودند.
- شما سست عنصر و بى وفاييد. مى ترسم روز جنگ ، فرمانرواى خود را تنها بگذاريد.
- دشمن ، ما را از ديارمان بيرون رانده است . آيا گمان مى كنى باز هم سستى خواهيم كرد؟
-پس بگذاريد از خداوند دستورى در اين باره برسد.در ادامه مطالب بخوانیم

خدا فرمود:
- من طالوت را به فرمانروايى آنا برگزيده ام . و اگر چه تو او را نمى شناسى ، او خود نزد تو خواهد آمد.
طالوت ، در آن سوى سرزمين امت سموئيل ، در مزرعه اى با پدر خود كار مى كرد. او قامتى بلند و سينه اى عضلانى و بازوانى ستبر و گردنى كشيده و چشمانى نافذ داشت . روزى ، در جست و جوى چارپايى گمشده ، همراه با شبانى از مزرعه پدرش ، در كوهپايه هاى نزدكى سرزمين سموئيل ، سرگردان شد. او به دنبال چارپايى گمشده ، سه روز از مزرعه پدر دور شده بود.
- بيا برگرديم ! مى ترسم پدر نگران ما بشود!
- مى دانى كجاييم ؟ ما اكنون در سرزمين بنى اسرائيل و در خاك امت سموئيل نبى هستيم … چطور است حال كه تا اينجا آمده ايم ، نزد سموئيل برويم و از او راهنمائى بخواهيم و بپرسيم كه چارپاى ما كجاست ؟
سموئيل در ميان امت خود ايستاده بود و پيام خداوند را براى آنان بازگو مى كرد:
- خداوند به من فرمود كه …
اما سخن بر لبانش نيمه تمام ماند، زيرا درست از روبه روى او مردى درشت استخوان ، با قامتى بلند و نگاهى ژرف و بازوانى ستبر، همراه با مردى ديگر، پيش مى آمد.
سموئيل بى درنگ دريافت كه بايد طالوت باشد، پس جمله خود را چنين تمام كرد:
- آرى ، خداوند به من فرمود كه اين مرد را كه طالوت نام دارد به پادشاهى و فرمانروايى شما برگزينم !
همان قدر كه مردم در شگفتى افتادند، طالوت كه اينكه به نزد سموئيل رسيده بود در شگفتى ماند. او گفت :
- اما من تنها يك روستايى ساده ام ، چارپاى خود را گم كرده و آمده ام تا از سموئيل نبى يارى بخواهم . شايد آن را پيدا كنم و نزد پدر خود بازگردم .
- چارپاى خود را خواهى يافت . اينك به فرمان خدا تو را به فرمانروايى مردم خود منصوب مى كنم !
برخى از مردم با تحقير و تفرعن به طالوت نگاه كردند:
- اگر قرار باشد هر كس از راه برسد پادشاه ما شود، ما در بين خود افراد شايسته ترى داريم .
سموئيل گفت :
- اما به خاصر داشته باشيد كه اين فرمان خداست !
- چه نشانه اى بر صحت اين امر دارى ؟
- نشانه آن است كه صندوق مقدس همين امروز و به بركت آمدن طالوت ، به امت ما باز مى گردد….از آن سو!
همه به سويى كه او نشان داد نگاه كردند، اما ظاهرا چيزى پيدا نبود.
سموئيل ادامه داد:
- پشت آن تپه .
همه به آن سمت دويدند و پس از آن كه از تپه بالا رفتند، ارابه اى ديدند كه چند گاو آن را آرام آرام مى كشيدند. صندوق مقدس ، در آن ارابه بود.
طالوت از همان آغاز فرمانروايى ، هوشمندى و ليقات خود را نشان داد. همه آماده مبارزه با دشمن بودند، اما طالوت فرمان داد تنها كسى لباس رزم بپوشد و در سپاه او اسم بنويسد كه به هيچ چيز دلبستگى نداشته باشد:
- هر كس كه نامزد دارد و در آستانه ازدواج است ، در سپاه من نيايد. هر كس ‍ كه معامله نيمه كاره اى انجام داده و منتظر اتمام آن است ، نيايد، هركس كه در فكر سود و زيان و كار و بار زندگى است ، نيايد.
پس از فراهم آمدن سپاه ، طالوت پيروان خود را يك بار ديگر، به هنگامى كه به سوى لشكر دشمن خود جالوت مى رفتند، آزمود:
- تا يك ساعت ديگر، به نهرى مى رسيم كه آبى زلال و گوارا در آن جارى است . هيچ كس اجازه ندارد بيش از يك كف آب از آن بخورد!
اما تنها كسانى كه ايمانى استوار داشتند از فرمان او اطاعت كردند و بيش از يك كف ننوشيدند. به اين ترتيب ، سپاه دو دسته شد و او همه آن كسان را كه سخن او را گوش داده بودند جدا كرد، ولى دسته دوم را نيز در كنار سپاه خود به جنگ برد.
اينك به جالوت ، سركرده سپاه كفر، با لشكرى عظيم و سلاحى سنگين ، روبه روى طالوت و سپاه او ايستاده بود.
بزدلان و سست ايمانها، با ديدن سپاه انبوه جالوت و به ويژه برز و بالاى غول آساى خود جالوت ، بسيار ترسيدند. اما در ميان سپاه طالوت ، با ايمان هم كم نبود: پير مردى از امت سموئيل ، سه فرزند خود را با طالوت به جنگ گسيل كرده بود و به فرزند كوچك تر كه نوجوانى بيش نبود فرمان داده بود كه مطلقا در جنگ شركت نكند و تنها خبرهاى دو برادر را به پدرشان ببرد.
روزى كه نبرد آغاز شد، به رسم آن زمان ، جالوت خود تنها به ميدان آمد و مبارز طلبيد. هر كه براى نبرد به ميدان رفت ، برنگشت . اين نوجوان كه نامش ‍ داود بود و جانى آتشناك از ايمان داشت ، نزد طالوت آمد:
- بگذاريد من نيز به جنگ او بروم !
- تو با اين بى تجربگى و كم سالى ، بى درنگ شهيد مى شوى .
- من آماده هستم ، در چنين جنگى ، آدمى به پشتوانه سن و سال خود نمى جنگد، با ايمان خود مى جنگد.
چنان شورانگيز و قاطع و با اصرار سخن گفت كه طالوت ناگزير پذيرفت و فرمان داد تا بر او جوشن بپوشانند و بر سرش خود بگذارند و به او سلاح بدهند. اما نوجوان نپذيرفت :
- من با فلاخن خود مى جنگم . من با همين فلاخن ، پيش از اينكه به اين جنگ بيايم ، در كوهستان خرسى را كه به گله پدرم حمله كرده بود كشته ام . مهم اين است كه بتوانى سنگ فلاخن را با دقت به جاى درست بكوبى !
بى اختيار احترام طالوت نسبت به شهامت و پاكى و صداقت اين جوان برانگيخته شد و در حالى كه با لبخندى تشويق آميز او را تحسين مى كرد گفت :
- تو جوان شايسته اى هستى ، اميدوارم پيروز شوى .
جالوت ، پر از باد نخوت ، به تحقير تمام به داود گفت :
- پسر جان ! مى دانى چه مى كنى و به جنگ كه آمده اى ؟ آن هم بى هيچ سلاحى ؟ برگرد، حيف است كه در آغاز زندگى به دست من كشته شوى .
- من با ايمان خود مى جنگم و نيازى به سلاح ندارم . اكنون خواهى ديد كه به كمك پروردگار خود، با همين فلاخن ، دمار از روزگار تو در خواهم آورد.
داود سنگى درشت در فلاخن گذاشت و گونه راست جالوت را نشانه گرفت و طناب فلاخن را در دستهاى كوچك خود چرخاند و چرخاند و چون سنگ از انرژى گريز، سرشار شد، انگشت را از حلقه بند فلاخن آزاد كرد و سنگ ، زوزه كشان ، چون شهاب ، هوا را شكافت و گونه راست جالوت را خرد كرد و خون بينى و چشم و دهانش را پر كرد و هنوز به خود نجنبيده بود كه سنگ دوم با همان شدت و قدرت ، استخوانهاى گونه چپ را خرد كرد و سنگ سوم او را از اسب به زير انداخت .
صداى هلهله از سپاه طالوت برخاست و لشكر جالوت مغشوش و آشفته شد و پا به فرار گذاشت . اما تيغهاى جان ستان سپاه طالوت بسيارى از سپاهيان جالوت را تا دروازه مرگ تعقيب كرد و به هلاكت رساند.
داود، پس از اين دلاورى اعتبارى عظيم يافت و طالوت ، دختر خود را به همسرى به او داد. نيز پس از طالوت ، جانشين او شد و به پيامبرى رسيد.
- داود حكومتى الهى بنياد و در دوران حكومت او همه از عدالت و امنيت برخوردار بودند، چندان كه حيوانات و پرندگان نيز از آزار مردم در امان بودند. او در كمال نظم ، پيامبرى و فرمانروايى مى كرد. و گفته اند كه صدايى بسيار خوش داشت و چون در محراب (زبور) مى خواند، پرندگان دور او جمع مى شدند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 61
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 64
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 74
  • بازدید ماه : 67
  • بازدید سال : 457
  • بازدید کلی : 12,825
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ